جدول جو
جدول جو

معنی اشغال کردن - جستجوی لغت در جدول جو

اشغال کردن(لَیْهْ)
متصرف شدن. شهر یا خانه ای را تصرف کردن
لغت نامه دهخدا
اشغال کردن
تحت اختیار گرفتن جایی را، تصرف کردن جایی بوسیله سپاهیان
تصویری از اشغال کردن
تصویر اشغال کردن
فرهنگ لغت هوشیار
اشغال کردن
لاحتلال
تصویری از اشغال کردن
تصویر اشغال کردن
دیکشنری فارسی به عربی
اشغال کردن
Occupy
تصویری از اشغال کردن
تصویر اشغال کردن
دیکشنری فارسی به انگلیسی
اشغال کردن
occuper
تصویری از اشغال کردن
تصویر اشغال کردن
دیکشنری فارسی به فرانسوی
اشغال کردن
occupare
تصویری از اشغال کردن
تصویر اشغال کردن
دیکشنری فارسی به ایتالیایی
اشغال کردن
занимать
تصویری از اشغال کردن
تصویر اشغال کردن
دیکشنری فارسی به روسی
اشغال کردن
besetzen
تصویری از اشغال کردن
تصویر اشغال کردن
دیکشنری فارسی به آلمانی
اشغال کردن
займати
تصویری از اشغال کردن
تصویر اشغال کردن
دیکشنری فارسی به اوکراینی
اشغال کردن
zajmować
تصویری از اشغال کردن
تصویر اشغال کردن
دیکشنری فارسی به لهستانی
اشغال کردن
占据
تصویری از اشغال کردن
تصویر اشغال کردن
دیکشنری فارسی به چینی
اشغال کردن
ocupar
تصویری از اشغال کردن
تصویر اشغال کردن
دیکشنری فارسی به پرتغالی
اشغال کردن
bezetten
تصویری از اشغال کردن
تصویر اشغال کردن
دیکشنری فارسی به هلندی
اشغال کردن
ocupar
تصویری از اشغال کردن
تصویر اشغال کردن
دیکشنری فارسی به اسپانیایی
اشغال کردن
ครอบครอง
تصویری از اشغال کردن
تصویر اشغال کردن
دیکشنری فارسی به تایلندی
اشغال کردن
قبضہ کرنا
تصویری از اشغال کردن
تصویر اشغال کردن
دیکشنری فارسی به اردو
اشغال کردن
দখল করা
تصویری از اشغال کردن
تصویر اشغال کردن
دیکشنری فارسی به بنگالی
اشغال کردن
kushika
تصویری از اشغال کردن
تصویر اشغال کردن
دیکشنری فارسی به سواحیلی
اشغال کردن
işgal etmek
تصویری از اشغال کردن
تصویر اشغال کردن
دیکشنری فارسی به ترکی استانبولی
اشغال کردن
占める
تصویری از اشغال کردن
تصویر اشغال کردن
دیکشنری فارسی به ژاپنی
اشغال کردن
לתפוס
تصویری از اشغال کردن
تصویر اشغال کردن
دیکشنری فارسی به عبری
اشغال کردن
कब्जा करना
تصویری از اشغال کردن
تصویر اشغال کردن
دیکشنری فارسی به هندی
اشغال کردن
menduduki
تصویری از اشغال کردن
تصویر اشغال کردن
دیکشنری فارسی به اندونزیایی
اشغال کردن
차지하다
تصویری از اشغال کردن
تصویر اشغال کردن
دیکشنری فارسی به کره ای

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

(مَ لَ)
ایراد گرفتن. تردید و شک کردن در مطلبی یا کاری
لغت نامه دهخدا
تصویری از اعمال کردن
تصویر اعمال کردن
بکار بستن، بکار بردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اشعار کردن
تصویر اشعار کردن
آگاه کردن با خبرکردن خبر دادن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اشهاد کردن
تصویر اشهاد کردن
گواه گرفتن شاهد گردانیدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اشهار کردن
تصویر اشهار کردن
شهرت دادن، منتشر ساختن، مشهور کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اصغاء کردن
تصویر اصغاء کردن
گوش کردن نیوشیدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اخلال کردن
تصویر اخلال کردن
کار شکنی کار شکنیدن آشوبگری
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ارسال کردن
تصویر ارسال کردن
فرستادن روانه کردن فرستادن روانه کردن گسیل کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اغفال کردن
تصویر اغفال کردن
فریفتن کسی را گول زدن، کسی را گول زدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اعمال کردن
تصویر اعمال کردن
ورزانیدن
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از ارسال کردن
تصویر ارسال کردن
فرستادن
فرهنگ واژه فارسی سره